پگاه ساعت ساز

نوشته شده در

میخواستم بمانی

رفتی،آه...

میخواستم بروم 

ماندم

نه رفتن مهم بود 

نه ماندن 

مهم آغوشت بود

که دیگر ندارمش

مهم لبهایت بود که در تاریکی

سهم من میشد 

و دیگر ندارمش

مهم تو بودی

که دیگر نیستی

#سی_تیر_۱۴۰۱

پگاه ساعت ساز...

نوشته شده در کدام راه مرا به تو میرساندبوی عطرت مرا ب همان نیمکت رنگ و رو پریده رساندبر لبه آن بی تو مینشینمو نبودنت مرا آنچنان اغوا میکند که باد را هم به آغوش میکشمخودم را مرتب میکنم حتی کلماتم راشاید پلک بر هم زنم و تو اینجا باشیبا سیگار نازکی بر دست و نگاهی بی خیال بر دور دستچشمانم باز نمیشودزیر آوار نبودنت نفس کم آورده اممرا به کجا میبرید؟او می آیدو عابری که آهسته میگویدنفس نمیکشد و من نفس هایم را روی همان نیمکت برایت جا گذاشتم#ف_پ_سین#پگاه_ساعتساز جمعه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۱ پگاه ساعت ساز...ادامه مطلب

نوشته شده در امشب چنان دلتنگت شده ام که کوه ها برای فریاد کشیدنم طاقت نمیکنندو فرو خواهند ریخت.ماه بینظیر من ، وقتی میدانم که به چه مصلحت چنین مرا از لبخند زیبای  صورت مهربانت محروم کردی میخوام بر فرازبلندترین ارتفاع دنیا رفته ، از این مصلحت طاقت فرسا،بر سر خدا هم فریاد بکشم.من خسته تر از پرنده های محبوس در قفس های خانگی،ازشدت این درد خودم را بر دیوار قفس میکوبم و بالهای زخمی ام را جوهر قلمی میکنم که در پایان هر هفته ملتمسانه برایت مینویسد : مهربانم دلتنگم وتو با همان مصلحت نامهربان،با زیباترین کلمات ، بی تفاوتی ات را به رخ میکشی،دگر نه جانی مانده برای کوفتن بر قفس،نه برای التماس های پی در پی،نه خونی برای نوشتن نامه دلتنگیو نه حنجره ای برای فریادو نه بنده ای که بر سر پروردگارش فریاد سر دهد…غروری که بر سر بازاربه حراج رفت و دلی که از شدت تنگ شدن پاره شد…میدا پگاه ساعت ساز...ادامه مطلب

نوشته شده در خواب بود یا بیدارینمیدانمولی برای دقایقی از این دنیا جدا بودمدر آغوش تو سرمست ترین پروانه در میان باغ گلها بودم ضربان قلبت برایم لالایی و نوازش دستانت همچون همنوازی سنتور و سه تار مرا مسخ کرده بودکاش میشد ساعتها در همان حال میماندماصلا کاش میشد در همان حال،میان آغوشت جان میدادمنرمی آغوشت غیر قابل وصف ترین و صدای نفسهایتزیباترین سمفونی بوددوست داشتن این اثر هنری چنان تاثیر گذار بود که برای طول عمرت در همان دقایق کوتاه دعا کردماگر زندگی انقدر زیباست باید همه پرستوها را صدا زد باید برایت نذر کرد و تا فرصت باقیستبه اغوشت کشیدنفس هایت ، نفس هایت مرا به اوج دلبستگی های قدیمی بردجایی که مادران مادر بزرگ ها  اسپند دود میکردند و میوه های باغ را با وسواسجدا کرده میشستند که عزیزترین شان تکیه بر پشتی زده و پک به قلیان چوبیمیوه های ناب و مجلسی باغ را نوبر کنندنمیدانم خواب بود یا بیدارولی بوسیدنت چون خوردن اکسیر جوانی مرا جوانترین و شادابترین کردو آن دقایق را باید چون سرمه به دیده کشیدمن در همان دقایق از نو متولد شدم یکم خرداد ۱۴۰۱پگاه ساعت ساز دوشنبه دوم خرداد ۱۴۰۱ پگاه ساعت ساز...ادامه مطلب

نوشته شده در كنار شب مي ايستم و مينگرم…شب از تو لبريز است،شب من ساده و بي آرايش با قلبي سلاخي شده در مرداد ماهي قديمي كه خاطراتش رو به زوال رفته،ماه میگفت از مرداد قدیمی ننویس که ابرها را بر صورتم میکشم و اشک میبارم،ستاره میگفت از آن روزهای مرداد قدیمی ننویس که آسمان در ظلمت فرو میرود،آسمان اما منتظر بود تا غمنامه را‌ قلم بزنم که تیر رعد و‌برقش را بر مرداد قدیمی فرودآورد …مردادهای قدیمی بخوابید خاطر زنگ زده تان پوسیده مثل دلِ تنگي كه بوي نم زدگي ش هوا را پر كرده#ف_پ_سينپگاه ساعت ساز ٢١ مرداد ١٤٠٠ جمعه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۰ پگاه ساعت ساز...ادامه مطلب

نوشته شده در حسی عجیب در وجودم پیدا شده ،سوسوی چراغ سبز ترک زمین و دریافت مدرک عالی"گواهی میشود دوره زمین و موجودی به نام انسانرا با موفقیت به پایان رسانده است"آزمایش کامل داده ام،جسمم سالم است به دور از هر گونه بیماری اما حالی عجیب و غریب دارم که سراسر شادمانی استشاید قرار است به بعد پنجم راه پیدا کنم و عشق به معنایی که ندیده و نخوانده و نشنیده ام در من پدید آمده،عشق به چیزی که نمیدانم چیستولی چند شب است که مرا وادار به نوشتن میکندعشقی غنی تر از مهر...عشقی غنی تر از خدادر پرتو وحی به نوری ناشناختهرسیده امبا سرگیجه هایی که مرا به یادزلزله های گذشته و بیدار ماندن در خیابان ها می اندازدشاید خداحافظ زمین#ف_پ_سینهشتم شهریور ماه هزار و چهارصد سه شنبه نهم شهریور ۱۴۰۰ پگاه ساعت ساز...ادامه مطلب

نوشته شده در

نور مرا میخواند

حال دلم خوبتر از خوب شده 

و شگفتا از این اوج که بی رقص سما 

رخ داده است

پگاه ساعت ساز...

نوشته شده در

تويي نشسته در نظر

من به كجا نظر كنم؟

گر تو مرا رها كني 

من به كجا سفر كنم؟

شكوه قامتت مرا 

قدر شناس ترين كند

گر تو بماني پاي من

ز هر گنه حذر كنم

پگاه ساعت ساز

نوزدهم ارديبهشت نود و نه

برچسب‌ها: پگاه, پگاه ساعت ساز, ساعتساز, ساعت ساز, نشسته پگاه ساعت ساز...

مرد که باشی
دل شکستن را بلد نیستی
مرد که باشی نامردی نخواهی کرد
مرد باش
حتی اگر بانوی سرزمین طغیان هایی
مرد باش شاید کسی به مردانگی ات تکیه کرده باشد
پروفایل مدیر وبلاگ
پگاه ساعت ساز...

نوشته شده در دستنوشته بود يا دلنوشته نمي دانم  بوي آشناي اميد ميداد و من  تشنه تر از آن بودم كه بخواهم در آهنگ كوبه اي انتخابي اش بي جرعه اي از شراب كلامش  رقص رويايي ام را عريان آغاز كنم مست و مخمور دست در دستان شعرش مي سرودم  قلمش دلنواز تر از لحن خاص كلامش بود چيزي كه از آن توست بالاخره ترا پيدا خواهد كرد  سان قاصدكي معلق در فضا  بدنبال بادهاي موافق  پارادوكس بي نظير دست خدا... آرامش در خلوت رويايي  برهنه و سبك درود بر كسي كه آرامش را در نيمه اي گمشده ولو در باد و خيال پيدا ميكند #پگاه_ساعتساز #يازدهم_ديماه_نودونه برچسب‌ها: پگاه, ساعت, ساز, ساعتساز, عريان پنجشنبه یازدهم دی ۱۳۹۹ پگاه ساعت ساز...ادامه مطلب